یکشنبه، دی ۰۷، ۱۳۸۲


اون شبي وقتي از خونه اومدم بيرون، اولين اولين چيزي كه ديدم هلال ماه بود. خيلي نازك و ظريف و شكننده. و به نظرم خيلي قشنگ تر از ماه شب چارده! يهو نگران ژوكر شدم. مطمئن بودم اون بالا نشسته و دوربينشم دستشه و داره زمينو ديد ميزنه، اما اون هلال خيلي شكننده بود، اصلا جاي مناسبي براي نشستن نبود!
امشب ديدم ماه سر جاشه، خيالم راحت شد كه هردوشون سالمن. اما يه چيزيم يادم افتاد: خطري كه ژوكرو تهديد ميكنه شكستن ماه نيست، همچين سنگينم به نظر نمياد. خطر براي اون كامل شدن قرص ماهه! حالا هرچي به شب چارده نزديك ميشيم اضطرابم بيشتر ميشه.
پ.ن. صندلياي رديف عقب اتوبوس، حتي از نوع شركت واحد، از بقيه صندليا نرمترن. امتحان كن.
پ.ن. براي آن كه بمانم و تا ترانه بخوانم...


هیچ نظری موجود نیست: