دوشنبه، آذر ۱۰، ۱۳۸۲


به چشام نيگا نكن. ميخوام دروغ بگم. ميخوام ته مونده هاي حقيقتي كه هنوز اين دور و ورا هستو بريزم تو يه كيسه سياهو از پنجره بندازم پايين. كه وقتي دارم دروغ ميگم، فكر حاشا به سرشون نزنه. ميدوني؟ اين جوري آرامشمو از دست ميدم. اون وقت نمي تونم درست و حسابي تصوير دروغينمو واقعي كنم. تو هرگز نخواهي فهميد. پس سعي نكن با چند تا سوتي بي قابليتي كه ميدم خودتو سرگرم كني. اين اداها مال سن تو نيست. نذار از اين همه انرژي اي كه دارم پاي دروغ سازي برات ميذارم پشيمون بشم. من با اعداد و ارقام شوخي ندارم. از چيزاي قابل اثبات بدم مياد. اما چيزاي نسبي... جون ميدن براي تحريف. امتحان كن. صد و هشتاد درجه ام كه بچرخونيشون، هنوز قابل باورن تو اين دنياي متضاد.
به چشام نيگا نكن. دروغ با چشم همون كاريو ميكنه كه پياز. باور مي كني؟




هیچ نظری موجود نیست: