سه‌شنبه، آذر ۱۹، ۱۳۸۷


به خاطر بچه‌ها و به خاطر کسانی‌ که نمیخوان مملکتشونو ترک کنن...


هر بار که این رو میشنوم یا دوباره تو ذهنم طنین میندازه پشتم تیر میکشه و یه بغض گنده میاد میشینه تو گلوم

و اون آرزوی شاید دور به قلبم نزدیک می‌شه

که ما، پدران و مادران ما، و کودکان ما بتونیم اون جایی‌ و اون تنها جایی‌ که مال ماست، حق ماست و ما حق اون "درست" زندگی‌ کنیم.

من نمیشناسم اون رو که میتونه بیاد و دلهامونو به تحقق این آرزو گرم کنه

و نمیخوام سرمو به امید بیخود مشغول کنم

اما همه وجودم آرزوی برگشت و موندن داره

نه تو یه مدینه فاضله، نه

سهم کارمون رو انجام بدیم و شاید بیش از سهممون

اما احساس کنیم که تعلقمون باد هوا نیست، وجود داره!


کودکان

کسانی‌ که نمیخوان مملکتشونو ترک کنن

کسانی‌ که میخوان برگردن

کسانی‌ که میخوان انرژیشونو یک عمر پای مملکت خودشون بذارن

تو

من


آخ که چه قدر دلتنگ اون روز بهترم...



یکشنبه، آذر ۱۷، ۱۳۸۷


من زبانم را دوست دارم.