شنبه، آبان ۰۳، ۱۳۸۲


شنيده بودم كه هميشه وقت درس و كار جدي كه ميرسه همه ويرشون ميگيره كه وبلاگ بنويسن، حالا حسابي بهم ثابت شد !



يه رسم جالب ما ايرانيا احترام به " نون " هست، يه جور حرمت و متبرك دونستن. توي خونه ما هم مثل بيشتر خونه ها يه" سطل نون خشكا " هست.
من نميدونم از كجا شنيدم كه نون خشكا سهم گاووكوسفنداس! براي همينم هر وقت يه تيكه نونو ميريزم اون تو كه مثلا گوشه ش مربائيه، قيافه راضي آقا گاوه مياد جلوي چشممو حسابي خوشحال ميشم!!!!!




جمعه، آبان ۰۲، ۱۳۸۲


چقدر اين تهرانمون شلوغ شده اين روزا! آدم دلش نمي خواد پاشو از خونه بذاره بيرون. پر ماشين و دود و آدم. البته آدما بد نيستن. ديگه داريم عادت ميكنيم به اين وضع، اما گاهي آدم دلش ميخواد فرار كنه. از اين جا بره...اما كاش ميشد دلبستگيهامونم ببريم. مثل گلهاي بنفشه، تو ترانه فرهاد:



اي كاش آدمي وطنش را همچون بنفشه هاِ ميشد با خود ببرد هر كجا كه خواست


پنجشنبه، آبان ۰۱، ۱۳۸۲


نمي دونم تا چه حد اين حسم طبيعيه و تا جه حد عجيب، ولي من هميشه فكر مي كردم كه يه روز كتابي خواهم نوشت. كتابي كه شبيه زندگي خودمه، در همين حد معمولي و به همين خاطر ديگرونم دوستش خواهند داشت.



به عقيده كوندرا، همواره دو گرايش متضاد، قلمرو آزادي فرد را تهديد مي كنند: از يك سو نيهيليسم كامل و از هم پاشيدن همه ي ارزشها و از سوي ديگر، رغبت بسيار به يك حقيقت تقسيم ناشدني و انكار ناپذير. ياروسلاف آندرس