سه‌شنبه، آبان ۲۷، ۱۳۸۲


دلم ز شوق پريدن، نبودن و نشنيدن

كشاندم به تمناي از سكوت رهيدن

سكوت چيز وحشتناكيه. تجربه ش كرده ي؟ سعي كن هيچ وقت تو شرايطش نيفتي. مثل اشك شفافه. مثل بادوم تلخ تلخ. ومثل قير كشدار. ولي تو نبايد بترسي، باشه؟ فقط گوش كن ببين من چي ميگم. اگه گيرت انداخت، يه كاري هست كه اگه بكني فرار ميكنه: حرف بزن. حرف سكوتو ميخوره، مثل آفتاب كه برفو.


۱ نظر:

ناشناس گفت...

بعضی وقت ها فکر می کنم سکوت مثل تاریکیه. وقتی تو تاریکی می مونی بعد از مدتی تاریکی دوستت میشه.ولی کافیه آتیش روشن کنی اون وقت تاریکی با خصم از بیرون دایره نور بهت خیره میشه

سکوت بعضی وقتها دردناکه ولی سکوتی که بین کلمه ای زورکی جا خوش می کنه ترسناکه و بیرحمه. با این حال من حرف میزنم و صورتم شیار شیار می شود