شنبه، آذر ۰۸، ۱۳۸۲


چه صحنه هاي دل انگيزي تو زندگي ساده و روزمره آدم پيش ميان! عصر شنبه، خسته، سوار تاكسي ميشي نزديك خونه. نم نم خوش بو و خوش آهنگ بارون... هنوز درست تو ماشين جابجا نشدي كه راننده ضبطشو روشن ميكنه... جخ امروز از مادر نزاده ام... نه، عمر جهان بر من گذشته است... مدايح بي صله... احمد شاملو با صداي خودش... لعنت بر من.... لعنت بر من.... لعنت بر من اگه باز از زندگي تو اين شهر پردود بنالم!


هیچ نظری موجود نیست: