پنجشنبه، آذر ۰۶، ۱۳۸۲


احساس ميكنم آستانه حساسيتم هي داره ميره بالا و بالاتر. چيزايي كه يه روزي باعث ناراحتيم ميشد حالا ميخندوندم. آدماي بيكار و مسخره عصبانيم نميكنن، اونام يه جورايي بامزه ن. وقتي دارم تو خيابون را ميرم، از ديدن آدما اذت ميبرم. خوشم مياد كه هستن، حتي ناجور، حتي بدخلق، حتي زشت. موقعيتاي سخت به نظرم يه جور بازي ميان! هر وقت اوضام غرغريه، از دوستام اجازه ميگيرم تا غر بزنم، اونم تا هر اندازه كه بخوام! نميدونم اين حالت يعني چي، ولي راحتم. خيلي راحت تر از وقتي كه سخت ميگرفتم.

اگه اينا علائم يه بيماري منجر به مرگه بهم بگين، ولي كم كمك، باشه؟





هیچ نظری موجود نیست: