جمعه، بهمن ۱۰، ۱۳۸۲


يهو ترسيدم از آخرش.
از آخرش خيلي خيلي ترسيدم. اونم من. كي تا حالا فكر ميكردم كه ترسيدنيه؟
خدا كنه ايده ش هنوز به فكر خدا نرسيده باشه، كه بعيده! (مومنا زير لب بگن استغفرا...، زود باشن كه يهو ديدي شنيدن اين تفكر مادي كافرانه يكي از آجراي خونه بهشتيشونو پروند...)
ميدوني؟ وحشتناكه. بديع ترين شيوه... اوووووووم! پووووووووف!
فيلم "مرد خانواده" رو ديدي؟
ببين.
اينجوريه كه ميشه آدمو جز داد. حرف نداره. بديش اينه كه منصفانه هم هست! تجسم...
به موضوع تجسم اين فيلم كار ندارم. اما خيال راحتي كه فعلا داريم تو زندگي از بي ديد بودنمونه نسبت به فرصتهاي از دست رفته.
چرا اين قدر گيج ميزنيم؟ دغدغه هاي مسخره. دور باد!!!
.
.
.
تا ببينم خنده ي امواج را
تا سرود بحرها را بشنوم
من ازين پس بيشتر خواهم گريست
من ازين پس پيشتر خواهم دويد!


۱ نظر:

ناشناس گفت...

من این قدر از نیکولاس کیج بدم میاد که چشم بصیرتم در مقابلش کور میشه!