جمعه، بهمن ۰۳، ۱۳۸۲


فريدون تنكابني ايده ماشين مبارزه با بي سواديو داد.
لابد اون موقع مشكلي كه به نظر نياز به معجزه داشته تا حل شه بي سوادي بوده.
و تصور كن خودش و كسايي كه اون روزا اين قصه رو ميخوندن چه كيفي ميكردن!
الآن فقط نمكش مونده، ديگه دل خنكي نداره خيلي.
...
اگه بخوام ماشين معجزه گريو آرزو كنم ماشين مبارزه با بي شعوريه...
شايدم مبارزه با خودشيفتگي ( قبول بابا، اول خودم ميرم توش!)...
يا مبارزه با بي تكليفي...
يا مبارزه با بي دست و پايي...
شماها چي؟

پ.ن. اسکچرس رفت مسافرت:)





هیچ نظری موجود نیست: