...
خطري در ميان نيست. ترسي نيست. جوي و آبي نيست. لجني هم نيست.
همه هستند. شعر هست. هنر هست.
اتوبوس ها مي آيند، پر مي كنند، مي روند و باز ميگردند و خالي مي كنند.
در "ال*"ها و در ساختمانهاي نو فرياد ميزنند- چه فريادهاي مقبول محبوبي.
در خيابان اصلي، زير درختان مودب قدم مي زنم . فكر مي كنم: "هنر اگر نتواند جاي خالي چيزي را پر كند، به چه درد مي خورد؟". اين جمله ي آن جوانك توي ذهنم مانده است. جاي خالي... جاي خالي...
نفسي عميق مي كشم. هواي سالم، هواي پاك؛ هواي بي خطر به انتهاي ريه هايم مي رود.
اما در اين هواي پاك نقصي هست.
...
* ساختمانهاي كوي اميرآباد به شكل ال و هاش بودند.
باد، باد مهرگان- نادر ابراهيمي
شنبه، بهمن ۱۱، ۱۳۸۲
جمعه، بهمن ۱۰، ۱۳۸۲
يهو ترسيدم از آخرش.
از آخرش خيلي خيلي ترسيدم. اونم من. كي تا حالا فكر ميكردم كه ترسيدنيه؟
خدا كنه ايده ش هنوز به فكر خدا نرسيده باشه، كه بعيده! (مومنا زير لب بگن استغفرا...، زود باشن كه يهو ديدي شنيدن اين تفكر مادي كافرانه يكي از آجراي خونه بهشتيشونو پروند...)
ميدوني؟ وحشتناكه. بديع ترين شيوه... اوووووووم! پووووووووف!
فيلم "مرد خانواده" رو ديدي؟
ببين.
اينجوريه كه ميشه آدمو جز داد. حرف نداره. بديش اينه كه منصفانه هم هست! تجسم...
به موضوع تجسم اين فيلم كار ندارم. اما خيال راحتي كه فعلا داريم تو زندگي از بي ديد بودنمونه نسبت به فرصتهاي از دست رفته.
چرا اين قدر گيج ميزنيم؟ دغدغه هاي مسخره. دور باد!!!
.
.
.
تا ببينم خنده ي امواج را
تا سرود بحرها را بشنوم
من ازين پس بيشتر خواهم گريست
من ازين پس پيشتر خواهم دويد!
پنجشنبه، بهمن ۰۹، ۱۳۸۲
Smile
An everlasting smile
A smile can bring you near to me
Don't ever let me find you gone
'Cause that would bring a tear to me
This world has lost it's glory
Let's start a brand new story now my love
Right now there'll be no other time
And I can show you how my love
Talk in everlasting words
And dedicate them all to me
And I will give you all my life
I'm here if you should call to me
You think that I don't even mean
A single word I say
It's only words, and words are all
I have to take your heart away
You think that I don't even mean
A single word I say
It's only words, and words are all
I have to take your heart away
It's only words, and words are all
I have to take your heart away
اي اي اي اي اي!
سوم دبيرستان كه بودم اين آهنگو دوس داشتم كه Boyzone بخونه.
پيش دانشگاهي... Bee gees.
الآن... صداي خودم به اين خوبي!
به اين ميگن مراحل رشد وتعالي;)
خدا به بعديش رحم كنه...
چهارشنبه، بهمن ۰۸، ۱۳۸۲
ق.ن. من برگشتم!
من آزاديمو دوس دارم.
نه يه ذره، نه دو ذره...........كه خيلي خيلي زياد.
اون قدر كه به عزيزترين كسم هم نميدمش. حتي قرضي. و نه تنها كه نميدم، بلكه اگه ازم بخواد، ديگه نميتونه عزيزترين كسم باشه!
اووووووم. لذت بخشه. يه جورايي فوق العاده س. عزيزه. ميخوامش!
خيلي چيزا موقتين تو زندگي. خيلي حسا جوگرفتگين. اما يه سري چيزا هست كه مال خود آدمه. شايد حتي خونيه تا تربيتي. به هر حال نبايد گذاشت از دس برن. يكيشون همين آزاديه.
من ميدوم.
ميپرم.
جيغ ميزنم.
وراجي ميكنم.
به چيزايي كه رسمه اهميت بدن، اهميت نميدم.
به چيزايي كه ناديده ميگيرن، خيره ميشم چارچشمي.
آدما رو با ترازوي شخصي خودم وزن ميكنم.
.
.
.
من به آزاديم عاشقم!
یکشنبه، بهمن ۰۵، ۱۳۸۲
جمعه، بهمن ۰۳، ۱۳۸۲
فريدون تنكابني ايده ماشين مبارزه با بي سواديو داد.
لابد اون موقع مشكلي كه به نظر نياز به معجزه داشته تا حل شه بي سوادي بوده.
و تصور كن خودش و كسايي كه اون روزا اين قصه رو ميخوندن چه كيفي ميكردن!
الآن فقط نمكش مونده، ديگه دل خنكي نداره خيلي.
...
اگه بخوام ماشين معجزه گريو آرزو كنم ماشين مبارزه با بي شعوريه...
شايدم مبارزه با خودشيفتگي ( قبول بابا، اول خودم ميرم توش!)...
يا مبارزه با بي تكليفي...
يا مبارزه با بي دست و پايي...
شماها چي؟
پ.ن. اسکچرس رفت مسافرت:)
دوشنبه، دی ۲۹، ۱۳۸۲
45006006
نه خب. اين شماره تلفن نيست. يه شماره زيادي داره!
ميخواي بدوني چيه؟
ساده س. ميتوني مانيتورو برعكس كني يا خودت چند ثانيه رو دستات تحمل كني.
يه راه ديگه هم هست: بي خيال شي.
و آخرين راه: از قبل بدوني اين چيه!
...
هميشه همينه. يا بايد دونست يا بايد فهميد يا بايد بي خيال شد.
بي خيالي كار گنجشكه.
دونستن كار كنفسيوس.
بفهم! ميدونم سخته.
شنبه، دی ۲۷، ۱۳۸۲
ق.ن. چرا من نمي تونم وبلاگ بخونم؟ به سلامتي بلاگ اسپاتم بستن...؟
خب ديگه بالاخره محسنات زندگي تو يه كشور جهان سوم يكي دو تا نيست كه! علاوه بر تمام شاهكارهايي كه مدام از جلو چشمت رژه ميرن، يه تصميم مهم هم بايد بگيري تو يه سني: برم يا بمونم؟
آره ديگه... راستش نه هنوز اون قدر از اين جا فراريم كه بگم هر طور شده ميرم، و نه اون قدر خوشبين كه فكر كنم ميتونم همه عمرمو اين جا دووم بيارم!
دو سال ديگه... فقط همين! اين قدر وقت دارم واسه فكر كردن. اگه تغييرات غيرقابل پيش بيني پيش نياد، ميرم. فكر خوبيه، نه؟
چهارشنبه، دی ۲۴، ۱۳۸۲
سهشنبه، دی ۲۳، ۱۳۸۲
ديشب اين شعره رو وسط خرت و پرتاي تو كمد پيدا كردم:
من خودم ميدانم
گل قاصد گل نيست
گل قاصد وهم است
باد دي بيرحم است
گل، فقط ياس سفيد
باز خواهد روييد؟
اما نصفه نيمه بود :( شاعرشم معلوم نبود...
هركي بقيه شو ميدونه لطفا برام بنويسه.
اگرم نه، لطفا خودتون اگه شاعري بلدين ادامه ش بدين؛ باشه؟
.پ. ن
خوشم مياد از اينايي كه كامنت بي نام و نشون ميذارن، چون خودشون ميدونن كه لازم به معرفي نيست!
دوشنبه، دی ۲۲، ۱۳۸۲
پنجشنبه، دی ۱۸، ۱۳۸۲
قشنگ ترين ابهام تمام عمر آدم اينه كه نميدونه كي قراره بميره. اونايي كه با رفتن پيش فالگير ميخوان اين ابهامو برطرف كنن كار لوسي ميكنن ننرا!
حساب كن...
شايد دقيقا شب قبل از زلزله بم ( اسم اين شهر كم كم داره ميره رو اعصاب!) يه مادري به دخترش گفته باشه: عزيزم! صداي اون ضبطو كم كن، بزرگ شي كر ميشيا!
بعد اون دختره هم از ترس كري صداي ضبطو كم ميكنه.
اون وقت دم صبح زلزله مياد و هم اون مادر و هم اون دختر، طفلكيا ميميرن...
ميبيني؟ همش همين قدر رو هواس.
...
همه اينا رو گفتم كه نوار با صداي بلند گوش دادنمو توجيه كنم! ؛)
سهشنبه، دی ۱۶، ۱۳۸۲
دقت كردين آدم وقتي تو اتاقش نشسته و داره با خودش فكر ميكنه معمولن يه عكسي، تابلويي، عروسكي چيزي ميشه مخاطبش؟ همش اونو نيگا ميكنه و تو دلش حرف ميزنه؟
مخاطب من تقاطع ديوار زرده و ديوار آبيه ي اتاقمه با سقف. يه جايي كه حس ميكنم اگه يه روز قرار باشه پيامبر بشم، وحي اولين بار از اونجا بهم نازل ميشه!!! ميدونين كه؟! من از بچگي مطمئن بودم اولين پيامبر زن تاريخ بشريت خواهم بود!
كي؟ من؟! زردآلو؟ ؛)
دوشنبه، دی ۱۵، ۱۳۸۲
من به اين ترانه هم به اندازه چايي يه نفس عاشقم:
Quite as good as I should have
Maybe I didn’t love you
Quite as often as I could have
Little things I should have said and done
I just never took the time
You were always on my mind
You were always on my mind
Tell me, tell me that your sweet love hasn’t died
Give me, give me one more chance
To keep you satisfied, satisfied
Maybe I didn’t hold you
All those lonely, lonely times
And I guess I never told you
I’m so happy that you’re mine
If I make you feel second best
Girl, I’m sorry I was blind
You were always on my mind
You were always on my mind
Tell me, tell me that your sweet love hasn’t died
Give me, give me one more chance
To keep you satisfied, satisfied
Little things I should have said and done
I just never took the time
You were always on my mind
You are always on my mind
You are always on my mind
حيف كه بلد نيستم آهنگ بذارم اين جا!
یکشنبه، دی ۱۴، ۱۳۸۲
شنبه، دی ۱۳، ۱۳۸۲
برف ميبارد
برف ميبارد به روي خار و خاراسنگ...
نميشه كتمان كرد... خيلي زود ميگذره... و گذشت...
اما امروز روز قشنگيه. دقيقا قشنگ براي من. چرا؟ اگه بدونم!
تپ تپ تپ تبديل شد به گرچ گرچ گرچ. ميدوني؟ امروز يهو حس آدميزادي كردم. چرا؟ اگه بدونم!
برف بازي يادتون نره! مسخره نشو، اتفاقا به تو يكي بيشتر از همه مياد!:p
پنجشنبه، دی ۱۱، ۱۳۸۲
ههه! يه روزايي فقط اسكچرس بود و حرفاي اسكچرانه ش!
اما حالا 2 تا مهمون هم داره، به ترتيب ورود پربركت:
1-اكترس
2- ايزد بانو (از نوع مرحوم و از اين جهت اينجا يه جور ديار باقيه، فاتحه فراموش نشه)!
دلتون سوخت؟! خب اشكال نداره، براي مرحومين ديگه هم جا هست، بياين دلبندا، بياين!