شنبه، اسفند ۰۲، ۱۳۸۲


رنگها چه آسان عوض ميشوند. سبز به زرد، زرد به قرمز، قرمز به زرد، زرد به سبز...
به راه مي افتم. گذر ميكنم. جاي پايم همه جا هست.
نه هميشه به همين اندازه و همين عمق و همين فاصله از هم.
عجيب است اين همه من!
اين يكي را گم كرده بودم، به درك! آن يكي را گم كرده بودم، حيف!
اين يكي هيچ جا نبوده، جديد است. آن يكي لامصب همه جا هست!
اسمم چه بود؟ چه بي مسما! اسم ديگري ميخواهم. از جنس زندگيتر باشد! مثل برگ، آفتاب، زمستان...
خيال كرده بودم پيدايت ميكنم. خودم كجايم؟ اصلا نكند نباشم؟ خدا را چه ديدي، اين هم ممكن است.
ميداني؟ ديگر دلم نميگيرد... فروختمش. چيز اضافه اي بود به قامت اين زندگي. با پولش يك كتاب خودآموز خريدم: فراموشي. سرم كه كلاه نرفته؟ مي ارزيد.
تمام من هاي مانده و رفته را دور هم جمع كرده ام. با بعضيشان معذبم. بد نگاهم ميكنند!
امشب تكرار نخواهد شد. شاد باشيم! به سلامتي...


هیچ نظری موجود نیست: