یکشنبه، خرداد ۰۷، ۱۳۸۵


هرگز روی رنگین کمانی راه نرفته ام.
هرگز به آسمانی نرسیده ام.
هرگز دو دست فرشته ای را به دست نگرفته ام.
هرگز حلقه نورانی تقدسی را بالای سرم ندیده ام.
هرگز چیزی جز دختری روی زمین نبوده ام.
اما بگذار برایت بگویم.
بگویم و بخواهم که بفهمی.
همین جا که هستم روی زمین
در همین شهری که هیچ نیست جز تکراری خاکستری رنگ
زیر همین آسمانی که از اینجا تا یک وجبش بیشتر پیدا نیست
و آویزان بر همین چوب رختی انسان بودن
خوشبخت و شاد بوده ام.

۳ نظر:

ناشناس گفت...

و زندگی شاید همین باشد

ناشناس گفت...

"kare ma nist shenasaiie raze gole sorkh
kar ma shayad in ast
ke dar afsoone gole sorkh shenavar bashim"
Sohrab

nasha گفت...

زیبا بود . اشکم را در آورد . آرام بود هم حماسی
خوشم آمد