چهارشنبه، تیر ۰۳، ۱۳۸۳





دیدی؟ همه مردم واسه خودشون یه شخصیت مورد علاقه دارن. یه جور قهرمان، یه کسی که قبولش دارن. این شخصیت هرکسی میتونه باشه، واقعی یا خیالیش مهم نیست. به هر حال یه کسیه که جذبشون کرده. معمولا هم حس میکنن که بهش شبیهن!!
پسربچه اگه باشی، شخصیتت معمولا یه بازیکن فوتباله: اریک کانتونایی، زیدانی کسی. دختر نوجوون مثلا: جودی آبوت یا آن شرلی! یا یه بازیگری مثل خسرو شکیبایی یا ژان رنو!
بعدن ترا هم همین طور. بستگی داره اهل چی باشی. از فردی مرکوری و راجر واترز گرفته، تا شل سیلوراستاین ... از حافظ و مولانا گرفته تا یکی از استادای دانشگاه... از میلان کوندرا گرفته تا بابای خودت!!

ولی معمولا این طوریه که این قهرمانه یه نفره. یا مثلا دو نفر، سه نفر... یعنی رسم دنیا به اینه که قهرمان آدم یه کمیت کوآنتومی باشه!

ولی قهرمان من، این طوری نیست. یعنی نصف یه آدمه! "ویکنت دو نیم شده" ایتالو کالوینو. البته از اونجایی که دو نیم میشه تا اونجایی که دوباره به هم میچسبه ها.
هیچم فرقی نداره که کدوم نصفش. خوبه یا بده، هر دوشون.
فکر کن! چقدر خوب بود اگه تکلیف آدم با آدمای دور و برش مشخص بود. دیگه هیچ آدمی امکان نداشت تو زرد از آب دربیاد. دیگه هیچ آدمی قرار نبود تو ذوقت بزنه. رو هیچ آدمی حساب نمی کردی و بعد بفهمی هیچی نیست! تازه از اون طرف: قرار نبود هیچ وقت عذاب وجدان بگیری مثلا که این فلانی چقدر گله و من چه اشتباهی کردم و...
بعدم هر نصفه ای میدونست که کیه، چه جوریه، چی کاره س. مجبور نبودی به خوبی ای باشی که نیستی. یا به بدی ای که نیستی. همونی بودی که بودی. میفهمی؟!

هر از گاهی حس میکنم هیشکیو نمیشناسم. همه غریبه ن. هیشکی شبیه خودش نیست. خودمم... اون دوتا نصفه جوری همو چسبیده ن که جدا کردنشون از هم، کار من نیست. نمیتونم بفهمم که کدومه که داره حرف میزنه...

تموم شد.

پ.ن. سرم درد میکرد.



هیچ نظری موجود نیست: