سه‌شنبه، خرداد ۲۶، ۱۳۸۳





میخوام برم دوچرخه سواری. نه با این دوچرخه گنده ها، با یه دوچرخه کوچیک قرمز. اصلا همون دوچرخه قرمزه بچه گیای خودم خوبه. یه دوچرخه قرمز که دو سه جا روی بدنه ش از این روکشای نرم داره با یه سری نوشته زرد و قرمز و طلایی هیجان انگیز! که دو تا چرخ کمکیم داره.
بزرگ میشم، دوچرخه سواریم خوب میشه، سوارش که میشم پام به زمین میرسه... یکی از چرخای کمکی رو برمیدارم. خودمو برای همه لوس میکنم. به همه پز میدم! بزرگتر میشم. دوچرخه سواریم بهتر میشه. اصلنم نمی ترسم دیگه! اون یکی چرخ کمکیم برمیدارم. هورا!!!!!!!!!
با لادن و پژمان و شبنم حسابی بازی می کنیم. به هانیه و علی و هاشم پز میدیم. آخه اونا هنوز کوچولوان. دوچرخه سواریشون بده. بازیشون نمیدیم.

میبینی؟ بزرگ شدم! بزرگ...
همیشه زانوهای زخمی، آرنجای زخمی و پیشونی عرق کرده.
همیشه نفس نفس و هن هن و بدو بدو.

روکشای قرمز خوشرنگ جینگولی دوچرخه م، کم کم رنگشون میره و سفید میشن. دوچرخه م واسم کوچیک میشه. لادن میره راهنمایی. هاشمو میذارن مرکز نگهداری کودکان استثنایی. شبنم اینا ازین جا میرن...

بزرگ میشم. یادم میره.
میدونی؟ اگه یادت نره هیچ وقت بزرگ نمیشی!


هیچ نظری موجود نیست: