دوشنبه، آبان ۰۸، ۱۳۸۵


احساس من یک آفتاب پرست دارد.
آفتاب پرستی که قایم باشک بازی را دوست میدارد.
روی هر سطحی که مینشیند، به رنگ آن درمی آید.
بعد هم بازی اش میگیرد
و دیگر چاره ای برایش نمیماند جز این که همان جا آرام بگیرد تا دیده نشود.
آخر اگر دور شود، طول میکشد تا دوباره سلولهای پوست خشنش با رنگهای جدید خو بگیرند.
این است که در در زمینه هایش میماند و میماند و میماند.
رنگهای آدمها
رنگهای فضاها
رنگهای کارها...
و دل کندن را برای من مشکل میکند.
و نوستالژی را می آورد مینشاند همین بیخ، کنار دلم.
و بزرگ هم نمیشود این آفتاب پرست کوچکم
تا از بازی دست بکشد و کمی هم خودش را سرگرم کارهای جدی تر زندگی بکند.
خنده اش هم این جاست که او بازی میکند، من غصه میخورم.

بازی نکن آفتاب پرست کوچکم!
من میخواهم بزرگ شوم.

۶ نظر:

ناشناس گفت...

آه

ناشناس گفت...

ghorbune ehsaset beram man :*

ناشناس گفت...

اه...پس چرا 3شنبه این قدر دیر میاد :(

ناشناس گفت...

chera einghadr dir be dir minevisi pas

rasti age aftab parast bazi nakonad to che juri bozorg mishi??

EternallyExceptional گفت...

Hey hey Hey, my dear Mahtab,
thank you for your comment and letting me know of your great writings, I really liked this post, it's very touching, and reminds of me also!!!!
how is everything? we should email each other and catch up soon!

ali گفت...

UPDATE!!!!