امروز حوالی ساعت 10:30 صبح، کپی خونه دانشگاه.
وایسادم دارم صفحه های A3 ی پرینت نسخه جدید پایان نامه مو که از بین صفحه های A4 دارن زبون درازی میکنن، تا میزنم برن تو.
از اون طرف میز یه آقایی که داده براش یه چیزیو کپی کنن برمیگرده بهم میگه:"خانوم شما دانشجو هستین؟"
برمیگردم طرفش و با یه لحن معمولی و حتی کمی مشتاق میگم:" بعله"؛ فکر میکنم شاید میخواد چیزی بپرسه. الانا آخه رتبه های کنکور لیسانس اومده و خیلیا میپرسن در مورد انتخاب رشته و اینا.
جوابی نمیده، فقط نگاهشو معنی دارتر میکنه و من میخونم اون تو تعجب تصنعیشو و مثلا تحقیرو. تازه میفهمم منِ خنگ که ماجرا چیه. که آها! به قیافه م نمیاد دانشجو باشم.
...
تمومه دیگه.
برادر عزیز، اگه به جای اون که چشمات به دنبال کشف موارد تخلف از شئون، سر تا پای منو میکاوید، یه نگاه به کاغذای جلوم رو میز مینداختی، متوجه میشدی که هم دانشجوام و گویا چند سالی هم هست و هم این که دیگه تمومه دوره م.
تو هم دانش جویی؟ این که دنبالشی چیه برادر؟ واقعا دانشه؟ ببینم من بیشتر سر جامم یا تو؟ تو با اعلامیه زدن رو در و دیوار و جلسه گذاشتن و فحش دادن و جو دادن و ... دانشجویی و من که اومدم دانشگاه پیش استادم تا نتیجه اصلاحاتی که خواسته بودو رو پروژه م نشونش بدم لابد یه دختر قرطی بیکارم که تو اجازه تمسخرشو داری، ها؟!
برادرم، تو اولی نیستی.
میدونی؟ اولین و آخرین باری که برادران منکراتی تو خارج از این دانشگاه منو گرفتن کِی، با کی و چه جوری بود؟
سال اول دبیرستان، با برادرم، در حالی که ساعت 8 شب زمستون با مقنعه و یه قیافه خسته و بهتر بگم آش و لاش از کلاس زبان میوردم خونه! بامزه نیست؟
برادر من! این دانشگاه و همه چیزش مال تو. هیچ وقت دوستش نداشتم و توش راحت نبودم. خاطره خوب دارم ازش، خیلی زیاد. از آدمهایی که ورود به اینجا فرصت آشنایی باهاشونو بهم داد؛ ولی باور کن از آخر سال اول که به مزه مزه کردن این محیط گذشت تا حالا یعنی 4 ساله که جز برای کار ضروری دانشگاه نیومدم. اینجا متعلق به خود شماست.
زمانی بود شاید که فکر میکردم حق دارم که در فضای این دانشگاه شما خودم باشم. اما همه چیز هم تقصیر شما نیست برادر. میدونی؟ طول کشید تا بفههم توی این محیط بعضی از ملت حتی جنبه یه سلام و علیک خشک و خالیو هم ندارن. دردناکه ولی عین حقیقته. ما همگی دست در دست هم این فضا رو این قدر سنگین کردیم که جز توی یه حیطه محدود از آدمای اطرافمون، جایی برای نفس کشیدن نمونه.
زمانی بود... باورم نمیشه یه جورایی خودمو و سال اولو! اون جشنواره کارآفرینیو، وشنا رو... نمیدونم اما این قدر از اون فضاهای ذهنی دورم حالا که نه انگار که من بودم.
راستی برادر! شما اون موقعها کجا بودین؟
برادر، خواهرانتون هم خیلی جالبن.
خیلی نمیگذره از اون روزی که خواهر 1 منو از در نزدیک دانشکده راه نداد و مجبور شدم تمام امتداد دیوار دانشگاهو تو خیابون پشتی پیاده برم تا در تعاونی تا خواهر 2 هم که خواهر 1 خبرش کرده بود بگه که نمیشه برم تو و منم رومو سفت کنمو رامو بکشم دوباره 5 دقیقه تا دانشکده و با حساب بحثها و چونه زدنها 20 دقیقه دیر برسم به آزمایشگاه.
بعدم چند روز بعد خواهر 2 یهو وسط ناهارم تو بوفه پیداش شه و بشینه به حرف زدن با منو این که ازم توقع نداشته و من که همیشه خانوم بودمو و بعدم که کلی ازم مشخصات گرفت، دفترچه شو دربیاره و بگه که میخواد ساعتو یادداشت کنه :))))) منم که خر! و همه آمار حاصله رو برای انتقال به پرونده ثبت کنه. آخه بامزه نیست؟
برادر عزیز!
همیشه برای هر اعتقادی احترام قائل بوده م.
هنوز هم هستم.
صحبت از رفع زحمتیه که بزودی عملی میشه و ما رو و شما رو خدانگه دار.
اما اگر خدای تو همان خدایی باشه که توی شبای قدر به اون 1000 تا اسم قشنگ صداش میکنی،
بذار بهت بگم که امروز ازت خوشحال نیست.
تمام.
چهارشنبه، مرداد ۱۸، ۱۳۸۵
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۵ نظر:
قضیه این مملکت اینه که هر کی که هر جا هست فک میکنه بقیه هم مثل خودشن. متاسفانه هم دیگه تعداد آدم خیرخواه و مثبت انقدر کم شده، که این تعداد کم باقی مونده هم دیگه حس و حوصله خوب بودن ندارن.
هیچکس هم کار خاصی نمیکنه که انتظار داری "دانشجو، دانش را بجوید". مثلا ما چه صنعتی داریم که نون در آد ازش؟ خدایی اگه نفت رو امروز از این مملکت حذف کنن، ما از چه صادراتی میخوایم زندگی کنیم؟ ما که حتی بسته بندی رانی و شیر پاکتی رو هم بلد نیستیم، میخوای ماشین بسازیم؟ گیریم هم ساختیم، نمیدونم چندمین کشور نفتی دنیا نمیتونه بنزین خودش درست کنه! اونوقت میخوای دانشگاه محل علم باشه؟ نه خواهر من. من و شما اشتباه اومدیم، اون آقای برادر کاملا حق داره.
دیگه اینکه اگه تو هم اون چیزایی که من از این برادرها دیدم رو میدیدی، میفهمدی که فک میکنن تو هم مثل خودشونی و دلیل کارهات رو هم به عقل خودشون میسنجن. خودشون ... هستن و همه رو هم ... میدونن.
بدبختانه همه (99%) این کشور همینن. یه جوری مرض مسریه این قضیه.
با اینکه از دسته بندی ها بدم میاد اما:مردم در قبال حرفهایی که می زنن دو دسته هستن،یا از روی فکر و شعور ونتیجه عقلی یعنی استنتاج و استدلال شخصی ویا کلا حرف می زنن برای اینکه دیگران اینطور فکر می کنن!بنا بر این بنظر من حرفهای چنین آدمی(صرف نظر از نوع اعتقاداتش)نباید باعث ناراحتی بشه چون فکری پشتش نیست که بخواد تو رو بفکر کردن در باره رفتارت واداره،که اگه باعث ناراحتی بشه خوب نیست چون در این صورت حرف آدمهایی که فکر میکنن خیلی خیلی ناراحت کننده خواهد بود اونقدر که قدرت اندیشیدن رو ازت می گیره
harfat hame tekrariye mahtab
آخخخخ گفتی
آییییی گفتی
اویییی گفتی
کاش منم زودتر فارغ شم ، ایضن خوشبحالت داری فارغ میشی
این جو مزخرف دانشگاه ما جاهای دیگه خیلی کمتره.. یه چند روز بری دانشگاه تهران مثلن، تازه میفهمی بابا عجب اندونییه اینجا
این autostartاستیل گات د بلوز فور یوت ......
ارسال یک نظر