چهارشنبه، اردیبهشت ۰۶، ۱۳۸۵


بعدازظهری بس نمناک.
هوایی بس لطیف.
سالن قشقایی ای بس تاریک.
کنتی بس پیر و چانه خیس.
جوانی موقشنگ.
و بعد دوباره شبی بس نمناک.
آسمانی بس برق برقی.
و خوشحالی از پر کردن یک عصر کشدار دیگر!
چی میشد اگه بعدازظهر میچسبید به شب یه هو؟
من عصرها رو دوست ندارم.

۲ نظر:

ناشناس گفت...

تئاتر "شب بخیر جناب کنت" ؟ چطور بود ؟
من "تیغ و ماه" رو دیدم، خوشم نیومد.
دیدیش ؟ نظری داری ؟

Mahtab گفت...

شب بخیر جناب کنت بد نبود.
ولی همین.
نمیشد گفت که خوب بود!