صفحه زندگي ام صاف صاف است.
غباري از برگ لرزاني بلند نمي شود.
چكه آبي بركه اي را دايره دايره آشفته نمي كند.
ابري نخ نوري را از ادامه سفرش منصرف نمي كند.
جاده ها مثل خط كش صافند.
كوهها از هر طرف مثلثهاي متساوي الاضلاع.
خورشيد دايره اي پرگاركش.
كو آن عبور حادثه ساز؟
كه ميخي به ديواري بكوبد
و تصوير جديدي برپا كند...
تصويري از جايي زندگي تر از اينجا
از حالا...
كو؟
پنجشنبه، دی ۰۸، ۱۳۸۴
شنبه، آبان ۰۷، ۱۳۸۴
سايه:
یادم نمی ره که يک روز بعد از همآغوشی برات نوشتم: (هر نقطه ای از بدنم رو که لمس کردی نورانی تر به نظر می رسه. تو همون فرشته ای هستی که لذت بوئيدن و بوسيدنش رو به من نشون داد....) حالا بيا و آسيبی جسمی بزن، آسيبی که جاش بمونه تا نشونش بدم به بقيه... تا باورم کنن...
-----
پسرک چشماشو بست، آغوششو باز کرد و پشت در ايستاد تا وقتی دخترک در رو به روش باز کرد اونو بغل کنه. بعد از سال ها دوری شوق عجيبی داشت. در که باز شد ديگر کسی در خانه نبود. بوی غذای تازه ميامد، شمعی روشن بود و ميز شام يک نفره حاضر و آماده بود... رسم بر اينست: در اين سال های بی سامان پايان جوانی، دخترکان تحليل می روند و پسرکان تنها می مانند.
يکی دود می شود و ديگری ته نشين.
تهوع آوره ولی...
پنجشنبه، مهر ۲۱، ۱۳۸۴
من شهامتشو دارم، نگران من نباش.
شهامتشو دارم كه بازم كوچيك و كوچيكتر شدنتو ببينم. كه ببينم اون قدر ريز شدي كه ميترسي تو چشام نيگا كني.
شهامتشو دارم كه ببينم اشتباه كردم. شهامتشو دارم كه بگم اشتباه كردم. كه بنويسم، كه داد بزنم: من اشتباه كردم!
شهامتشو دارم كه ديگه دوست نداشته باشم. كه ببينمت اما دلم برات نره. كه نبينمت اما دلم برات تنگ نشه.
شهامتشو دارم كه ازت بدم بياد. كه اين دروغو براي خودم تكرار نكنم كه فقط با هم متفاوت بوديم. كه تظاهر نكنم كه خيلي دانام و خيلي باجنبه.
شهامتشو دارم كه تورو واقعي كنم. همون طوري كه هستي و همون طوري كه نيستي. بدون اين كه برام مهم باشه دوست دارم چه طوري باشي و چه طوري نباشي.
...
حيف كه شهامت چيزي نبود كه ميخواستم. هيچ وقت نبود.
تو نميفهمي.
متأسفم.
دوشنبه، تیر ۲۷، ۱۳۸۴
دستانم با نوشتن بيگانه اند
چشمانم با ديدن
ابروانم با گرفتن شكل يك سوال يا يك تعجب صادقانه
دلم با شور شروعي دوباره.
چيزهايي از من در من مرده اند
چيزهايي آنقدر زنده كه آزارم ميدهند
سكوت سردم ميكند
و كلام تهديدم.
تك تك هجاهاي حرفهايت در من طنين داشت
اين طنين امروز تكانم مي دهد و فردا مي تكاندم
و اين خاصيت كلمه است:
بعد از بيان خاطره اي مي شود فراموش ناشدني.
به بيان نخواهم آمد
اين سطرها ادامه سكوت منند
از همين است كه مي آزارندم.
من روي صافي دلت ليز خورده بودم
حالا كه بلند شده ام زانوانم از اثر سنگريزه هايش خوني اند
چقدر كور بودم.
مي روم
مثل همه رفته ها روزي مجسمه اي خواهم شد در ميدانكي بي عبور
كه هر چقدر هم كه زمين بگردد و بگرداندت
قدمهايت به سنگفرش ميدانكم نرسد.
شنبه، دی ۱۲، ۱۳۸۳
الآن که بعد از 10 سال دوباره این آهنگو گوش می کنم خیلی اون دختره ی فینقیلی 11 ساله ای رو که با این آهنگ کلی حال میکرد و حس میگرفتو درک نمیکنم. نمیفهمم که اون، اون موقعها از غم این آهنگ چی میفهمید. چی حس میکرد؟
La...la...la...la...la
Now that I've lost everything to you
You say you want to start something new
And it's breaking my heart you're leaving
Baby I'm grieving
And if you wanna leave take good care
Hope you have a lot of nice things to wear
A lot of nice things turn bad out there
Oh baby, baby, it's a wild world
It's hard to get by just upon a smile
(yeah...) oh baby, it's a wild world
I'll always remember you like a child girl
You know I've seen a lot of
What the world can do
And it's breaking my heart in two
Coz I never want to see you sad girl
Don't be a bad girl
But if you wanna leave take good care
Hope you make a lot of nice friends out there
Just remember there's
A lot of bad and beware
La...la...la...la...la...baby I love you.