پنجشنبه، مهر ۲۱، ۱۳۸۴


من شهامتشو دارم‏، نگران من نباش.
شهامتشو دارم كه بازم كوچيك و كوچيكتر شدنتو ببينم. كه ببينم اون قدر ريز شدي كه ميترسي تو چشام نيگا كني.
شهامتشو دارم كه ببينم اشتباه كردم. شهامتشو دارم كه بگم اشتباه كردم. كه بنويسم، كه داد بزنم: من اشتباه كردم!
شهامتشو دارم كه ديگه دوست نداشته باشم. كه ببينمت اما دلم برات نره. كه نبينمت اما دلم برات تنگ نشه.
شهامتشو دارم كه ازت بدم بياد. كه اين دروغو براي خودم تكرار نكنم كه فقط با هم متفاوت بوديم. كه تظاهر نكنم كه خيلي دانام و خيلي باجنبه.
شهامتشو دارم كه تورو واقعي كنم. همون طوري كه هستي و همون طوري كه نيستي. بدون اين كه برام مهم باشه دوست دارم چه طوري باشي و چه طوري نباشي.
...
حيف كه شهامت چيزي نبود كه ميخواستم. هيچ وقت نبود.
تو نميفهمي.
متأسفم.

هیچ نظری موجود نیست: