یکشنبه، مهر ۱۴، ۱۳۸۷


بردار فاصله گاهی خودش را به رخ میکشد.
و من حیران که بر سر بردارم یا در انتهایش؛
این فاصله آیا از من پای میگیرد و تا آن زندگی پر میکشد
یا من دورم از مبدأم و بر انتهای بردارم؟
نمیدانم این چیست و من که ام.
این فاصله که گاهی دست دلم را میبندد
که به هیچ جز یاد روزهای رفته نرود.
میدانم که فاصله از بعد مسافت بین من و خانه فرا رفته است.
که دیگر آنجا هم که باشم آرام ندارم.
که در گذشته هم آرام نخواهم داشت.
هیچ هم نمیخواهم از جان گذشته
نه حتی آرزوی تکرارش در دلم نیست.
شاید تنها این است که میدانم دیگر دست که دراز کنم به چنگم نمی آید.
کم کم پیوندم را از همه چیز میگسلم
و از من گذشته بیگانه میشوم
تا کمتر به چشمم بیاید.

۴ نظر:

ناشناس گفت...

دلم برات تنگ شده
برای نوشته هات هم
همین

ناشناس گفت...

هميشه معركه اي مهتاب!

ناشناس گفت...

man ye chand vaghti hast weblogeto mikhoonam. ehsas mikonam yek sale pish kheili impress boodam ba chizaee ke mineveshti vali alan kheili baram tekrari shodan. hagh behet midam ke vase khodet benevisi o dlet vali age bara baghie ham minevisi vaghte khoone tekoonie behtare ye kam theme ro avaz koni. shad bashi.

ناشناس گفت...

و میدانی؟ بیگانه شدنم را مدت ها پیش ، با محو شدن از عکس های خانوادگی آغاز کرده بودم...

دلم برای نوشته های درخشانت تنگ شده بود...این نوشته ات عالی بود