دوشنبه، اردیبهشت ۱۶، ۱۳۸۷

آفتاب ای آفتاب!
به عصر زیبای من بتاب...
و من همه اسباب این لحظه را برمیگیرم
و خود را در قلمروی گرم تو جای میدهم.
آغوش بی ملاحظه گرمت را به پهنای این کره خاکی تجربه کرده ام
و خوب میدانم که چه اندازه قابل اعتمادی تو.
آمیزش ذرات گرم وجود تو با پوستم
پچ پچه دو دوست قدیمی ست
و منم تشنه دوستیهای قدیمی...
گرم میشوم
گرم میشوم و پر.
گرم و جاری...
سرمای درونم جان میدهد.

۶ نظر:

B. گفت...

kheili ghashang neveshti...vaghan aftab engar mojezze mikoneh...khoda ro shokr ke engar aftabe garme bahar o tabestoon be ma ham resideh.

ناشناس گفت...

Kheili delam tang shode!
Ham bara khodet, ham bara neveshte hat..
chand rooze hamash yade BAG LOG hamoonam.
Happy to see you happy :)

ناشناس گفت...

shoma ke inghadr ghashang minevisi chera kam minevisi

zeinab گفت...

سلام مهتاب جان
خيلي قشنگ و بااحساس مي نويسي.با كامنت قبلي كاملا موافقم.

ناشناس گفت...

من این قسمت پچ پچ دو دوست قدیمی رو خیلی دوست داشتم!! تا حالا به حرف زدن پوست و آفتاب فکر نکرده بودم...خوشمل بود خیلی :)

Shirin گفت...

مهتاب، ای مهتاب!!!!!!
د بنویس دیگه بابا!