پنجشنبه، مرداد ۰۵، ۱۳۸۵


دوست میدارمش:






Still Got The Blues
Gary Moore

Used to be so easy to give my heart away
But I found out the hard way
There's a price you have to pay
I found out that love was no friend of mine
I should have known time after time

So long, it was so long ago
But I've still got the blues for you

Used to be so easy to fall in love again
But I found out the hard way
It's a road that leads to pain
I found that love was more than just a game
You're playin' to win
But you lose just the same

So long, it was so long ago
But I've still got the blues for you

So many years since I've seen your face
Here in my heart, there's an empty space
Where you used to be

So long, it was so long ago
But I've still got the blues for you

Though the days come and go
There is one thing I know
I've still got the blues for you...


پ.ن. از اینجا دزدیدمش.

شنبه، تیر ۳۱، ۱۳۸۵


سلام
کسی میدونه که ماجرای فیلتر کردن blogspot چیه؟
و این که باید چی کار کرد برای اگه ممکن باشه حل ماجرا؟
اگه چیزی میدونین به منم لطفا به آدرسmahtab at gmail dot com میل بزنین.
مرسی خیلی.
بای.

چهارشنبه، تیر ۲۸، ۱۳۸۵


وقتی دوره ی زندگی آروم و کوتاه کرمی کرمای ابریشم تموم میشه، موقعش میشه که بزنن تو کار پروانه شدن.
هرکدوم به فراخور زرنگی و فرزیشون میرن و یه گوشه (یعنی دو تا دیواره ی عمود به هم یا سه تا دیواره ی دو به دو عمود) پیدا میکنن و شروع میکنن به تند و تند آب دهن نخ کردن و پیله بستن.
بعدم که همه بلدیم، چند روز تو پیله میمونن و بعد به شکل پروانه هایی که هیچ خوشگل نیستن میان بیرون و کلی تخم میریزنو بقای نسلشونو برای سال آینده تضمین میکنن.
اما این وسط یه سریشون پیله نمیبندن.
یعنی عین بقیه هی برگ توت میخورن و تپل و تپلتر میشن، ولی موقع پیله بستن که میشه نمیدونم چی میشه که میمونن بی پیله!
شاید سیستم آب دهنشون مشکل داره، شاید عقلشون نمیرسه، شاید تنبلیشون میاد، شاید بی انگیزن و میخوان خودکشی کنن راحت شن... نمیدونم.
اینا جا میمونن بیرون.
بعد کم کم حالشون بد میشه و دردسرتون ندم... دفرمه میشن.
قدشون کوتاه میشه و زرد میشن. پوستشونم سفت میشه. چشماشونم چپ میشه و ... آخرش میمیرن. در واقع خشک میشن.

آدما هم به کرمای ابریشم میمونن.
توی زندگیشون مرحله به مرحله جلو میرن.
اما اگه وقتی موقع یه تحول توشون رسید، در برابر سختیهای اون استحاله کم بیارن یا حوصله ش نکنن، دیگه نه به اون چیزی که بودن میتونن برگردن و نه میتونن به جای بهتری برسن. اینه که میگندن. خراب میشن و دفرمه.

***

دچار یعنی
عاشق
و فکر کن که چه تنهاست
اگر که ماهی کوچک
دچار آبی دریای بیکران باشد.


دچار یعنی عاشق
دچار یعنی عاشق
دچار یعنی عاشق
...

شنبه، تیر ۲۴، ۱۳۸۵


از جنس یک حادثه نیست.
همه چیز مثل همیشه میماند، نگران نباش.
بعدازظهر تابستان است در آن شهر شمالی پرخاطره.
درست وسط کوچه ای ایستاده ای که از کودکیت میشناسیش و بارها طول و عرضش را سواره یا پیاده طی کرده ای.
بوی درختان مثل همیشه.
وزش ذرات هوا در اطراف صورتت مثل همیشه کند و سنگین.
آفتاب تند میتابد.
هوا مثل امروزهای همه ی سالها گرم است.
نوع گرمایش را میشناسی؟
سنگین و خیس و چسبناک است اما به یک نسیم فرومینشیند.

ناگهانی است اما هرم گرمایی که هجوم میبرد به زیر پوستت.
این مثل همیشه نیست و از جنس همیشه نیست و جدید است و تکانت میدهد و کمی میترساندت.
می آید و میرود و تو هنوز همانجا ایستاده ای؛ همان لباسها و همان کفش و همان کیف و همان ... حتی با ادامه همان جمله ای که میگفتی اش بر لبانت.
اسمی ندارد. نشانه ای هم.
آنقدر هیچ چیز نیست که تردید میکنی برای نوشتنش حتی.
چیزی به کوچکی عطسه ی خیمه شب بازی که نخهای حرکت آدمکی را به دست دارد.
چیزی به بزرگی انعکاس آن عطسه بر بدن پارچه و پنبه ای آدمک.

قصه همانی که بود، هست هنوز و میماند.
آدمک قصه هم همان و همچنان.
برگی از این کتاب قصه کنده نمیشود و به آن اضافه هم نمیشود.
گوشه ی برگی شاید فقط تا میخورد.