نه اونجوری نشد که گاهی عصرا از سر کار که اومدیم بریم یه کافی شاپ بشینیم با همو قهوهای بخوریم و من بگمو تو بگیو اون بگه و خوش بگذره. که زندگی ساده باشه و تو توش دوست ببینی و خانواده و شهر داشته باشیو مملکتو مال یه جایی باشیو و منم. که بعد حال کنیم از خودمونو روزای رفته و سوتیای منو تو که خوشمون بیاد از خودمون و خودمونو با هیشکی عوض نکنیم که بعد هی من به تو بگم دیدی گفتمو تو به من بگی دیدی راست گفتمو گاهیم قدر همو ندونیمو من شاکی بشم و تو عصبانی و فردا از اول عین از اول. نه بابا جون اینجوری نشد. حالا من تورو تو اسکایپ میبینمو اونو تو یاهو مسنجرو اونو تو گوگل تاک از ساحل غربیو تهرانو ساریو اروپا. بعد میشینم فکر میکنم به جورهایی که نشد و جورهایی که شد. بعد میشینم فکر میکنم به جورهایی که ممکن بشه و جورهایی که ممکن نیست. بعد دلم میگیره که اینجوری شد منفجر شدیم در کرهای که اونقدرها هم که ادعا میشه کوچیک نیست حتا اگه هم باشه مرز هاش خیلی سفتو محکمن که منو تو نمیتونیم ازشون ساده رد شیم. همین.
جمعه، اردیبهشت ۱۸، ۱۳۸۸
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۱۱ نظر:
I really miss you girl!
Love your writings :*
دلم تنگ شده برات!!!
حالا شاید بشه اینجوری نه؟ بعدا؟
البته اگر هم آدم برگرده خیلی ها هستند که رفتن دیگه از مملکت.
why you don't write here? it's been 1 month since you last wrote here :(
come on girl! we really miss you! pleeeeeeeeeeeease! believe me :(
vaghean azat motenafer hastam.
jedi migam
shoma dige life-long morkhasi gereftin? khob age are, be ma am begu hey nayaym inja kenef shim dige!!!!!
نه نشد مهتاب...
حالا منم بی رحمی مرزها بهتر درک می کنم
فوق العاده قشنگه
می تونی نویسنده بشی (اگه نیستی)
زیاد فک نکن
mahtab to vaghan ghashang minevisi. kheyli kosham miad :)
ارسال یک نظر