آخر چه کسی است که دلتنگ شهرش نمیشود؟
بوی شهرش،
رنگ شهرش،
حال و هوای شهرش،
روزهای زندگی در شهرش،
آن دلگیری ملس دوخته با تار و پود شهرش،
روزهایش...
روزهای خود خودش...
مردم شهرش،
تحمل آنچه نیست در شهرش فقط برای این که شهر خودش است،
و آن حس خوب هر اتفاق خوب در شهرش.
من نیستم.
مگر میشود آن حس تعلق داشتن را گم کرد؟
و برای یک عمر نداشتنش برنامه ریخت؟
نمیشود.