جمعه، مرداد ۲۶، ۱۳۸۶



کمی از این

کمی از آن...

کمی از نوها و تازه ها و تجربه ها

کمی از داشته ها و متعلق ها و اصیلها...

چرا نمی شود که این کمی ها را در کنار هم جمع کنیم؟



این دنیا یک چیزیش می شود...



چرا سفر این قدر دور می شود؟

چرا ساده ترینها سخت ترینها می شوند؟

چرا همه چیز یک هو خرکی می شود؟

...



جناب زندگی سلام.

آمدم که بگویم به رسمت تن درنخواهم داد.

همین.

سرت سلامت باد!

...

۳ نظر:

ناشناس گفت...

مهتاب جونم منم کلی از وبلاگت خوشم اومد. نوشتن تو اینجا از اون کارهایی است که یه کم از دلتنگی های آدم رو کم می کنه.

Unknown گفت...

شاید مشکل پسر مهتابی اینه که کمی ها رو در نظر نمی گیره. هر چند کمی ها مهم هستند! به نظر پسر مهتابی آدم اگه رو زیادها تمرکز کنه خیلی چیزها هست که ... نمیدونم

ناشناس گفت...

مهتاب جون سر خودت هم سلامت!يعني ديگه حرفي براي گفتن نيست كه نمينويسي؟!!! لينكت رو هم گذاشتم تو وبلاگ، آبرو ريزي نكن مادر!!!