تکه تکه شده ام
میان دوری ساعتها و روزها و معانی فصول
میان دوری صدای عزیزان و نزدیکی غربت
دور از هوا و شهری که مرا میدانست
دور از سرزمینم که مال من نبود، نه در آغوش گرم سرزمینی، نه در هوای پذیرنده ای.
دیگر فردا دور است
و من در هیچ فردایی نیستم
نه در فردای سرزمین مادری معصوم میبینم من را
نه در فردای این سرزمین میزبان، منم.
آن کودک پر آرزو کجاست؟
آن مالک دنیا و فرمانروای سرنوشت؟
آن رسام فردا، برهم زننده چرخ گردون؟
چه شد، چه شدم؟
به هوای آن روزها
به بوی هوا
به حال زمین
به عطر آرزو
سلام مرا برسانید
و بگویید نخواستمشان و گذشتم و دیگر نمیدانمشان.
فردا امروزیست ملاقات شده در کودکی.
۲ نظر:
خوشحالم که بازم مینویسی هر چند برام غم انگیزه :)
زیبا بود تشکر(چه اتفاقی افتاد که این رو نوشتی)
ارسال یک نظر