امیدی گوشه دلم مینشیند،
سرزمین دورم را میبویم، میشنوم، زیر پایم احساس میکنم خاکش را، سنگش را، آبش را.
دل به دل دلتنگیش میدهم و اضطرابش.
آسمانش بر فراز سرم بال میگسترد،
آبی، سبز، سرخ، نیلی، سیاه.
ریشههایم درد میگیرد،
برگهایم رنگ میبازد.
بی من میشوم،
اما بی او هرگز.
امید را پرواز میدهم، آرزو را دل میبندم، فردا را راه میگشایم، راه را آب میزنم، دل دریا میکنم و نور به فانوس میپاشم.
دنیا را رسم خوش زیستن میآموزم.
فردا خود به من میفروشد.
۴ نظر:
خیلی خوشگل بود :دی دوست داشتم خصوصاً اینکه آخرش خوب تموم شد
آخرش رو متوجه نشدم:
فردا خود به من می فروشد
آره اینش رو فهمیدم. اما نفهمیدم چرا این کار رو میکنه. ;)
حالا روشن شد. راستی من خیلی وقتا می خواستم برات پیغام بزارم اما نمی شد یعنی اصلا فعال نمی شد :)
ارسال یک نظر