- گویا ما همه برخوردها را در زمان گمشده به رویا دیده ایم. چشم به راه همه ی آستانه ها و مسافرها بوده ایم، وگرنه چرا برخوردها ما را از شگفتی، سنگ نمی کند؟...
- ...شاعر بی شعر بمان...
- آدمها هم مثل بناها فرو میریزند و خرد می شوند.
- می بارد و من هوای نوشتن دارم. هوای نوشتن، سرودن و گریستن...
- ...پرنده: تنها وجودی که مرا حسود می کند...
- پیوستگی راستین در کجاست؟ در نیروانا؟ در تائو؟ یا جای دیگر؟
- چه طور است کمی گوش کنیم؟
- ...از خرد دست بشوییم. و حرف بزنیم...
- ...می دانی، بدبختی ما این است که تنها هستیم...
- آه که خوبی دیگران چه دردناک است.
- ...من بانگ قلم را دوست داشتم... و بوی مرکب چه خوب بود.
- ...زمانه ی ما درویش ندارد. فانی که هیچ...
- خودم می دانم آن چه مرا از کار باز می دارد، نداشتن روحیه ی خوب است. گاهی دلتنگی مرا می گیرد... یک جور دلواپسی که هرگونه تلاشی را بی ثمر جلوه می دهد.
- می دونی چیه، روزگار خیلی تیره ست. من یه دریا رنگ سفید می خوام و عمر نوح، تا تیرگی های روزگار رو، روسفید کنم.
- ...گاهی فکر می کنم زندگی، رگه های طنزآمیزش بیشتر است.
- من برای یک طرز زندگی دیگر ساخته شده ام. کدام طرز؟
- ...اعداد زوج تمام و آرامند، اعداد طاق بی قرینه و ناآرام.
- ...شرقی از درون به زندگی می رسد...تنهایی به دیده ی ما کیفیتی دلپذیر است...
- ...آدمها وقتی برای من وجود دارند که از پله ی خاصی از شعور بالاتر رفته باشند. خوب و بدشان را با معیار معرفت می سنجم. دنبال خوب نمی گردم. آدم خوب یعنی آدم باشعور و آگاه...
- شب برای نوشتن و زمزمه کردن خوش است...
- قیافه ی عبوس شنبه؛ چه قدر از شنبه ها بیزار بودم...
- چه خوب بود آدمها به صدای دلشان گوش می دادند و در پی خودشان راه می سپردند.
- ...ما آفتاب خوب داریم، و زمین خوب و چند آدم خوب و تکه هایی از یک میراث پراکنده ی فرهنگی...
- زندگی غمناک است، دوست من! و ما با غم آن خو گرفته ایم. و چه زود به هر چیز خو می کنیم. و این چه دردناک است.
- ...من آنها را دوست دارم که از صمیمیت تب می کنند.
- من همیشه فکر کرده ام روزی خواهد رسید که من قرار بگیرم، در سر جایم باشم. و آن وقت خواهم توانست روشن باشم. دقیق باشم و بستگی خودم را با دوستان به آن نهایت دلپذیر و کمیاب برسانم. اما همیشه رابطه ی من با حوالی خودم نازک بوده است...
- ...آدم خیلی چیزها را می داند. اما دانش خود را همیشه همراه ندارد...
- نباید دود چراغ خورد. این جا دودهای زبرتر و خالص تری است. دودهای بادوام و آب نرو...
- دنیا پر از بدی است. و من شقایق تماشا می کنم...
- ...اجتماع، کور و خطاکار است.
- ...در حقیقت ما همیشه با خودمان حرف می زنیم...
- ...در این زمانه، درختها از مردمان خرم ترند. کوه ها از آرزوها بلندترند. نی ها از اندیشه ها راست ترند. برفها از دلها سپیدترند.
- ...دلهایی هست که جوانه نمی زند. من این را دیر دریافتم. و سخت باورم شد...
- ...و خویشتن را پناه دهیم...
- ...در خود فرو شو تا به دیگران نزدیک شوی...
- مگر در روح خودمان بگوییم، وگرنه دنیای ما تاب شنیدن ندارد.
- چه زود باور می کنیم شناخته ایم...
- ...اگر من نبودم، هستی چیزی کم داشت...
اگه گفتین اینا حرفای کیه؟
پنجشنبه، خرداد ۱۸، ۱۳۸۵
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۲ نظر:
amoo sohrab. albate age khodesh inaro kenare ham midid ye ja kolli, keif mikard :) kheili khoob bood
Doostan e man koja hastand?
Roozhashan porteghali bad....
Yadesh bekheir Mahtabi khanoom;)
ارسال یک نظر