جمعه، شهریور ۲۰، ۱۳۸۳


دو تا قاب عكس جفت بود. از دو تا دسته گل. خودم كشيده بودمشون. با آبرنگ. شهريور 78. درست 5 سال پيش.
يه دسته گل خشك شده واقعي هم بود. دسته گل عروس. با روباناي خوشگل صورتي و نباتي. پيش من چي كار ميكرد؟ وقتي پرت كرده بود گرفته بودمش.
از كي انتخاب كرده بودم اينا رو كه سالگرد ازدواجشون كه شد بهشون هديه بدم؟ شايد از پارسال همين امشب. 19 شهريور.
اما امشب؟ چقدر دلم ميخواست ميتونستم ننويسم. شاد نيست.
خوب شد كه ماهگردهاشونو تبريك ميگفتم... وگرنه به دلم ميموند.
...
70 روزه كه رفتي. شام و شيريني امشبم باشه طلبمون. به قول خودت با جاش باشه طلبمون.
...
ميدوني؟ زندگي خيلي هم جدي نيست. حداقل گاهي شوخيهاي عجيبي ميكنه. بهش بخند.